از اول امسال هر روز یک دفتر شعر میخوانم. به خاطر همۀ روزهای عمرم که کمتر سراغ شعر رفتهام پشیمانم. حالا بهتر درک میکنم که چرا شعر سلطان هنرهای کلامی است. بدون شعر هرگز به زیبایی و عمق واژهها پی نمیبریم.
باری، شعر زیر را از دفتر «سوار قطار فردا» برگزیدهام. برای من شیرین و دلنشین بود، امیدوارم برای شما نیز چنین باشد:
«شما عزیزترینها»
میخواهم دفترهایم را سفید بگذارم
تا بچههای فردا در آن مشق بنویسند.
کنار میگذارم حبههای قند را
تا چای مهمانان نادیده را شیرین کند.
گریههایم را خنده نام نهادم تا
نیاشوبد زلال موسیقی جوانی و شیدایی را.
سفرها و آوازهای عشرت عمر نثار شما باد!
میخواهم برگهای کتابم
سراسر کاغذ بادبادکهای کودکان کوی شود.
قلبم را بیفشانم، دانهای در این چشمانداز
تا زهرهای زمین را در خود کشد
بیدغدغه درو کنید نیشکر.
نه آدمی، نه شهر
ای کاش جادهای باشم
بیغبار در رهگذر شادیتان.